بابا چرا ما را تو تنها وانهادی
ما را میان اهل کوفه جا نهادی
رفتی و لبخند عدو شد آشکارا
آنکس که فرمودی کنیم با او مدارا
رفتی و بعد از داغ سنگینت پدر جان
مانده بجا محراب رنگینت پدر جان
رفتی وقلب دخترت بی تاب گشته
چون شمع سوزانی حسینت آب گشته
رفتی و احوال پرستارت خراب است
بهر حسن بعد تو غربت بی حساب است
منکه پرستار سر بشکسته هستم
مرهم گذار قلبهای خسته هستم
منکه شکاف پهلوی مادر ببینم
دیدم شکاف فرق تو از پا نشستم
هر بار میبستم سرت را مخفیانه
تا صبح از دل میکشید آتش زبانه
واللّه این دل طاقت این غم ندارد
زخمی که من دیدم دگر مرهم ندارد
منکه ز عمق زخم تو آگاه باشم
من آشناتر از هزاران چاه باشم
اکنون که گردد یار قلب خسته من؟
مرهم که بگذارد دل بشکسته من؟
من اشک همچون ابر خواهم شد به عالم
من قهرمان صبر خواهم شد به عالم
ای همه افلاکیان فرمان برت
ای دو صد خورشید عبد قنبرت
ای تو لبیک دعای مصطفی
یا امیرالمؤمنین یا مرتضی
عرش باشد عاشق سجادهات
منبر و محراب هم دلدادهات
ای دل تو همسفر با فاطمه
ای اذان آخرت یا فاطمه
آمده تا فاطمه وقت سفر
دوره خانه نشینی شد به سر
آمده بر شام هجرانت سحر
دست »سیلی زن« نمیبینی دگر
ای که از غمها دلت آکنده بود
از رخ زهرا دلت شرمنده بود
دست نامردی غرورت را شکست
بی حیا سنگ صبورت را شکست
تو اسیر فرقهای خائن شدی
بی نصیب از دیدن محسن شدی
حالیا کردی محاسن را خضاب
از عزا در آمدی یا بوتراب
میدهد زخم سرت بوی بهشت
میروی دیدار بانوی بهشت
دستهای بسته تو باز شد
لیک غمهای حسن آغاز شد
بعد تو با غم عجین گردد حسن
دومین خانه نشین گردد حسن
گر تو سلمان و ابوذر داشتی
میثم و مقداد و قنبر داشتی
لیک فرزندت ندارد یار و کس
در حریم خود ندارد همنفس
رفتی و ویرانه ویرانتر شده
چشم مسکین و یتیمان تر شده
رفتی و کردی وصیت با حسن
جسم من در نیمه شب بنما کفن
با همه گفتی تو با صد شور و شین
جملگی باشید غمخوار حسین
در خانه دگر جز گل امید گلی نیست
جز سوخته دلهای غم آلود دل نیست
بابا چه کنم کرده طبیب تو جوابم
گوید که مداوای دگر بهر علی نیست
زینب نکند صبر اگر، وای به حالم
جز اشک حسینم مدد محتملی نیست
با اینکه مدارای تو شد شامل قاتل
جز بغض تو در سینه آن خصم ولی نیست
آنانکه به کف شیر گرفتند برایت
در عهد و وفاشان به تو اهل عملی نیست
با طایفه کوفه بگویید پس از این
آسوده بخوابید که جنگ جملی نیست
میبینم از این پس بخدا غربت خود را
من بعد برای حسنت تنگ دلی نیست
دیگر نتوان ماند ز بعد تو به کوفه
همدردی و دلسوزی شان جز حیلی نیست
در شیون کوفی اُفقی تار ببینم
تا هلهله لشگر کوفی خللی نیست
آن شب اندر بیت مولا غیر درد و غم نبود
هیچ کس مظلومتر از او در این عالم نبود
اشک بود و آه بود و سوز بود و شور بود
بود بیمار و طبیب، اما کمی مرهم نبود
وقت گفتار وصایا بود و هنگام وداع
حال فرزند بزرگش ظاهراً درهم نبود
عمر او رفت و به رغم آخر عمر نبی
آخرین حرف علی را هیچ نامحرم نبود
غیر عباس و حسین و زینبین و مجتبی
آشنا و محرمی در حلقه ماتم نبود
صحبت از دشت بلا بود و غریبی حسین
غیر سقّای حرم کس بر عطش ملزم نبود
کی توان گفتا که در اینمحفل پر شور و شین
دختر یکدانه پیغمبر اکرم نبود
در میان سطرهای آخر درس علی
غیر اکرام و سفارش بر بنی آدم نبود
گفت کن با قاتلم اینک مدارا یا بُنی
گرچه پیمان بست با ما عهد او محکم نبود
چون سوی دیدار زهرا بود نائل زین سبب
از علی خوشحالتر آنشب در این عالم نبود
گویید به این طفلان من شیر نمیخواهم
اینگونه یتیمان را دلگیر نمیخواهم
ای اهل وفا گویید با قوم جفا پیشه
بردست یتیمانم زنجیر نمیخواهم
یک روز به ظرف شیر یک روز به ضرب تیر
خود شیر خدا هستم شمشیر نمیخواهم
از زینبم استقبال با سنگ نمیارزد
از لشگرم استقبال با تیر نمیخواهم
ارکان نمازم را بی واهمه بشکافید
هنگام نماز امّا تکفیر نمیخواهم
تکریم کنم امروز در کوفه یتیمان را
کوفی! ز یتیمانم تحقیر نمیخواهم
دل تنگ رسول اللّه دل بسته زهرایم
در دیدن دلداران تأخیر نمیخواهم
مشتاق به دلدارم لبیک به لب دارم
یک لحظه لقاء اللّه را دیر نمیخواهم
با قاتلم ای دلبند از لطف مدارا کن
هنگام قصاصش هیچ تأثیر نمیخواهم