آراج آفاق

مسجدسلیمان دیار بختیاری(mis) ، جملات کوتاه و آموزنده ،گنجینه های معنوی

آراج آفاق

مسجدسلیمان دیار بختیاری(mis) ، جملات کوتاه و آموزنده ،گنجینه های معنوی

شب قدر

 بابا چرا ما را تو تنها وانهادی

ما را میان اهل کوفه جا نهادی

 رفتی و لبخند عدو شد آشکارا

آنکس که فرمودی کنیم با او مدارا

 رفتی و بعد از داغ سنگینت پدر جان

مانده بجا محراب رنگینت پدر جان

 رفتی وقلب دخترت بی تاب گشته

چون شمع سوزانی حسینت آب گشته

 رفتی و احوال پرستارت خراب است

بهر حسن بعد تو غربت بی حساب است

 منکه پرستار سر بشکسته هستم

مرهم گذار قلبهای خسته هستم

 منکه شکاف پهلوی مادر ببینم

دیدم شکاف فرق تو از پا نشستم

 هر بار می‏بستم سرت را مخفیانه

تا صبح از دل می‏کشید آتش زبانه

 واللّه این دل طاقت این غم ندارد

زخمی که من دیدم دگر مرهم ندارد

 منکه ز عمق زخم تو آگاه باشم

من آشناتر از هزاران چاه باشم

 اکنون که گردد یار قلب خسته من؟

مرهم که بگذارد دل بشکسته من؟

 من اشک همچون ابر خواهم شد به عالم

من قهرمان صبر خواهم شد به عالم

شب قدر

 ای همه افلاکیان فرمان برت

ای دو صد خورشید عبد قنبرت

 ای تو لبیک دعای مصطفی

یا امیرالمؤمنین یا مرتضی

 عرش باشد عاشق سجاده‏ات

منبر و محراب هم دلداده‏ات

 ای دل تو همسفر با فاطمه

ای اذان آخرت یا فاطمه

 آمده تا فاطمه وقت سفر

دوره خانه نشینی شد به سر

 آمده بر شام هجرانت سحر

دست »سیلی زن« نمی‏بینی دگر

 ای که از غمها دلت آکنده بود

از رخ زهرا دلت شرمنده بود

 دست نامردی غرورت را شکست

بی حیا سنگ صبورت را شکست

 تو اسیر فرقه‏ای خائن شدی

بی نصیب از دیدن محسن شدی

 حالیا کردی محاسن را خضاب

از عزا در آمدی یا بوتراب

 می‏دهد زخم سرت بوی بهشت

می‏روی دیدار بانوی بهشت

 دستهای بسته تو باز شد

لیک غمهای حسن آغاز شد

 بعد تو با غم عجین گردد حسن

دومین خانه نشین گردد حسن

 گر تو سلمان و ابوذر داشتی

میثم و مقداد و قنبر داشتی

 لیک فرزندت ندارد یار و کس

در حریم خود ندارد همنفس

 رفتی و ویرانه ویران‏تر شده

چشم مسکین و یتیمان تر شده

 رفتی و کردی وصیت با حسن

جسم من در نیمه شب بنما کفن

 با همه گفتی تو با صد شور و شین

جملگی باشید غمخوار حسین

شب قدر

در خانه دگر جز گل امید گلی نیست

جز سوخته دلهای غم آلود دل نیست

 بابا چه کنم کرده طبیب تو جوابم

گوید که مداوای دگر بهر علی نیست

 زینب نکند صبر اگر، وای به حالم

جز اشک حسینم مدد محتملی نیست

 با اینکه مدارای تو شد شامل قاتل

جز بغض تو در سینه آن خصم ولی نیست

 آنانکه به کف شیر گرفتند برایت

در عهد و وفاشان به تو اهل عملی نیست

 با طایفه کوفه بگویید پس از این

آسوده بخوابید که جنگ جملی نیست

 می‏بینم از این پس بخدا غربت خود را

من بعد برای حسنت تنگ دلی نیست

 دیگر نتوان ماند ز بعد تو به کوفه

همدردی و دلسوزی شان جز حیلی نیست

 در شیون کوفی اُفقی تار ببینم

تا هلهله لشگر کوفی خللی نیست

شب قدر

 آن شب اندر بیت مولا غیر درد و غم نبود

هیچ کس مظلوم‏تر از او در این عالم نبود

 اشک بود و آه بود و سوز بود و شور بود

بود بیمار و طبیب، اما کمی مرهم نبود

 وقت گفتار وصایا بود و هنگام وداع

حال فرزند بزرگش ظاهراً درهم نبود

 عمر او رفت و به رغم آخر عمر نبی

آخرین حرف علی را هیچ نامحرم نبود

 غیر عباس و حسین و زینبین و مجتبی

آشنا و محرمی در حلقه ماتم نبود

 صحبت از دشت بلا بود و غریبی حسین

غیر سقّای حرم کس بر عطش ملزم نبود

 کی توان گفتا که در این‏محفل پر شور و شین

دختر یکدانه پیغمبر اکرم نبود

 در میان سطرهای آخر درس علی

غیر اکرام و سفارش بر بنی آدم نبود

 گفت کن با قاتلم اینک مدارا یا بُنی

گرچه پیمان بست با ما عهد او محکم نبود

 چون سوی دیدار زهرا بود نائل زین سبب

از علی خوشحال‏تر آن‏شب در این عالم نبود

شب قدر

گویید به این طفلان من شیر نمی‏خواهم

اینگونه یتیمان را دلگیر نمی‏خواهم

ای اهل وفا گویید با قوم جفا پیشه

بردست یتیمانم زنجیر نمی‏خواهم

یک روز به ظرف شیر یک روز به ضرب تیر

خود شیر خدا هستم شمشیر نمی‏خواهم

از زینبم استقبال با سنگ نمی‏ارزد

از لشگرم استقبال با تیر نمی‏خواهم

ارکان نمازم را بی واهمه بشکافید

هنگام نماز امّا تکفیر نمی‏خواهم

تکریم کنم امروز در کوفه یتیمان را

کوفی! ز یتیمانم تحقیر نمی‏خواهم

دل تنگ رسول اللّه دل بسته زهرایم

در دیدن دلداران تأخیر نمی‏خواهم

مشتاق به دلدارم لبیک به لب دارم

یک لحظه لقاء اللّه را دیر نمی‏خواهم

با قاتلم ای دلبند از لطف مدارا کن

هنگام قصاصش هیچ تأثیر نمی‏خواهم