این دهــان بستی دهــانی باز شـــد
کـو خـورندهی لــقمـه های راز شـــد
لــب فـروبــند از طـعـام و از شـــــــراب
ســـوی خوان آسـمــانی کن شـــتاب
گـر تــو این انبان ز نـان خــالی کـــنی
پـر زگـــوهــــر هـــای اجــــلالی کـــنی
طــفل جـان از شـیر شــیطان بــاز کن
بــــعـــد از آنـــش بـا مـــلک انـــباز کــن
چند خوردی چرب و شیرین از طـعــام
امـــتحـــان کــن چـــند روزی با صــیام
چــند شــب ها خواب را گشتی اسیر
یــک شـــبی بــیدار شــو دولـــت بـگیر
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟ گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟ گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود . گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟ گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید . گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟ گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی . گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟ گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم . گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ... گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ... |
خودسازى و جدا شدن از تعلقات و هواهاى نفسانى، منشا تمام کمالات و ملکات و فضائل انسانى است و اگر کسى توانست خود را از تعلقات مادى برهاند، و به ظواهر زود گذر دنیا بىاعتنا باشد، بىگمان به خدا توجه خواهد کرد و به سوى تکامل روانه خواهد شد و این بالاترین پیروزى و سرفرازى انسان است. خدا مىداند تمام مفاسد جهان و ظلمها و تعدىها و تجاوزها و گردن کشیها در اثر خودبینى و هوا پرستى است، لذا در قرآن کریم همواره تزکیه و تربیت مقدم بر تعلیم وآموزش ذکر شده است و خودسازى، یعنى تزکیه نفس و ماه رمضان به حق ماه تزکیه و تطهیر نفس است. پس بیایید باهم در این ماه بزرگ آهنگ تقرب به خدا را بجوییم تا در درگاهش ره یابیم و در روز رستاخیز سفید روى گردیم
فرصتی بی نظیر برای مناجات با خداوند
ترتیل 114 سوره ی قرآن کامل و با ترتیل
پس اى مردم! درماه رمضان از هر کار بد و حرامى دورى کنید و درآن بسیار قرآن بخوانید و تمام اوقاتش را به یاد و ذکر پروردگارتان مشغول شوید. مبادا ماه رمضان نزد شما مانند دیگر ماهها باشد، چرا که بر دیگر ماهها حرمت و برترى دارد. حضرت امیرالمومنین علیهالسلام می فرماید: "علیکم فى شهر رمضان بکثرة الاستغفار والدعاء، فاما الدعاء فیدفع البلاء عنکم و اما الاستغفار فتمحى به ذنوبکم ." (3) ; بر شما باد، در ماه رمضان، به بسیار دعا کردن و استغفار نمودن چرا که دعا بلا را از شما دور میسازد و استغفار، گناهانتان را میزداید .» به هر حال، ماه رمضان ماه خودسازى است و کمترین خودسازى به این است که انسان خودى را براى خویشتن نشناسد و خدا را مالک خود بداند که اگر چنین بود، خدا را خواهد شناخت و حق عبودیت پروردگار را ادا خواهد کرد و از هر چه رنگ ضد خدایى دارد، دور خواهد شد.
در این ماه پربرکت چنان که از روایات استفاده مى شود بهشت را زینت می دهند و پاداش کارهاى خیر و عبادت ها و راز و نیازها دو برابر می گردد.
ماه رمضان، ماه خداى عزوجل است که در آن پاداش کارهاى نیک دو برابر مىشود و گناهان زدوده مىشود.
ماه رمضان، ماه برکت و افزایش است.
ماه رمضان، ماه بازگشت و انابه است
ماه رمضان، ماه توبه است.
ماه رمضان، ماه آمرزش گناهان و مغفرت است.
ماه رمضان، ماه آزادى و رهایى از جهنم و دستیابى به بهشت است