ای روی تو آئینه ذات احدی
ای در تو عجین شده صفات صمدی
بار غم ایام مرا پشت شکست
ای حیدر صف شکن خدا را مددی
ما درس وفا ز حیدر آموخته ایم در مکتب او دلق ریا سوخته ایم
ما را نبود هیچ نظر بر دگری تا دیده به لطف مرتضی دوخته ایم
در سایه سار نخل ولایت
خجسته باد نام خداوند
نیکوترین آفریدگاران که تو را آفرید.
از تو در شگفت هم نمی توانم بود که دیدن بزرگیت را، چشم کوچک من بسنده نیست:
مور، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذرد یا بر خشتی خام.
تو، آن بلندترین هرمی که فرعونِ تخیّل می تواند ساخت
و من، آن کوچکترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت
پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختم که عمود بر زمین بایستد...
پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم که پای افزاری وصله دار به پا کند
و مَشکی کهنه بر دوش کشد و بردگان را برادر باشد.
شب از چشم تو، آرامش را به وام دارد و توفان، از خشم تو، خروش را.
کلام تو، گیاه را بارور می کند و از نـَفـَست گل می روید
چاه، از آن زمان که تو در آن گریستی، جوشان است.
سحر ، از سپیده چشمان تو می شکوفد
و شب در سیاهی آن، به نماز می ایستد.
هیچ ستاره نیست که وامدارِ نگاه تو نیست
لبخند تو، اجازه ی زندگی است
هیچ شکوفه نیست کز تبار گلخند تو نیست
زمان، در خشم تو، از بیم سِترون می شود
شمشیرت به قاطعیّتِ سِجیّل می شکافد
خواهم نظری که جز خدا نشناسد جز دست خدا گره گشا نشناسد
جز عشق علی و یازده فرزندش راهی به دیار آشنا نشناسد