آراج آفاق

مسجدسلیمان دیار بختیاری(mis) ، جملات کوتاه و آموزنده ،گنجینه های معنوی

آراج آفاق

مسجدسلیمان دیار بختیاری(mis) ، جملات کوتاه و آموزنده ،گنجینه های معنوی

اگر شوهر آدم برنامه نویس باشه

اگر شوهر آدم برنامه نویس باشه :

شوهر: سلام،من Log in کردم.


زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟


شوهر : Bad command or File name      


زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم!


شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cance


زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟


شوهر : File in Use, Read only, Try after some Time


زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.


شوهر : Sharing Violation, Access Denied


زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.


شوهر : Data Type Mismatch


زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.


شوهر : By Default


زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.


شوهر : Hard Disk Full


زن: ببینم میتونی بگی نقش من تو زندگی تو چیه؟


شوهر : Unknown Virus Detected


زن: خب مادرم چی؟


شوهر : Unrecoverable Error


زن: و رابطه تو با رئیست؟


شوهر : The only User with Write Permission


زن: تو اصلا منو بیشتر دوست داری یا کامپیوترتو؟


شوهر Too Many Parameters:


زن: خوب پس منم میرم خونه بابام.


شوهر Program Performed Illegal Operation, It will be Closed:


زن: خوب گوشاتو بازکن، من دیگه بر نمیگردم!


شوهر Close all Programs and Logout for another User:


زن: می دونی، صحبت کردن باتو فایده نداره، من رفتم.


شوهر Its now Safe to Turn off your Computer :

حسنک کجائی :

حسنک کجائی : 

گاو ما ما می کرد


گوسفند بع بع می کرد


سگ واق واق می کرد


و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی...؟


شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.


موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد. 


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مردند.  

 

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد. 


به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

اشتباه

اشتباه :

اگر آرایشگری اشتباه کنه، اشتباهش یه مدل جدیده.


اگر راننده ای اشتباه کنه، اشتباهش یه حادثه ست.


اگر سیاستمداری اشتباه کنه، اشتباهش یه قانون تازه ست.


اگر دانشمندی اشتباه کنه، اشتباهش یه اختراع تازه ست.


اگر خیاطی اشتباه کنه، اشتباهش یه مد جدیده.


اگر معلمی اشتباه کنه، اشتباهش یه تئوری جدیده.


اما!؟


اگر رئیس شما اشتباه کنه...


فقط شما مقصرید!

نیرنگ مرد رشتی :

نیرنگ مرد رشتی :

چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد و گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و می خواهد شما را ملاقات کند...مرد میانسالی با لهجه شدید رشتی وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی دریک کیسه نایلون بزرگ در دست داشت، شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و...



شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم! خودم تا نصف شب نشستم و ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم.

فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد رشتی ایستاده است و بسیار مضطرب است.

تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت... ماهی را پس بده... من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم.... چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟
من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن در فریزر خانه ماست.


او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم.و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم.


چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد رشتی یک وانت ماهی به اصفهان آورده و به پزشکان اصفهانی انداخته است!

هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم

نظر دبیران در مورد عشق :

نظر دبیران در مورد عشق :

دبیر دینی: عشق یک موهبت الهی است.


دبیر ورزش: عشق تنها توپی است که اوت نمی شود.


دبیر شیمی: عشق تنها اسیدی است که به قلب صدمه نمی زند.


دبیر اقتصاد: عشق تنها کالایی است که از خارج وارد نمی شود.


دبیر ادبیات: عشق باید مانند عشق لیلی ومجنون محور نظامی داشته باشد.


دبیر جغرافی: عشق از فراز کوه های آسیا تیری است که بر قلب می نشیند.


دبیر زیست: عشق یک نوع بیماری است که میکروب آن از چشم وارد می شود .