عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مى رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حج گزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانى مى کند تا سبکبال شود.
صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.
و اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟
این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها " یش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!
اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!
سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا.
و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز سارا – زنی سیاه پوست – به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدی عزیز، پس از نومیدی تلخ.
و اکنون، در برابر چشمان پدر – چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند – می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.
در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتن اسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعیل، اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم!
در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :
"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!
مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟
ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.
دشواری "انتخاب"!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را؟
انتخاب کن! ابراهیم.
در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن و هیچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامی، در پی خویش، کج نشدن و از هر انسانی، خدایی تر شدن و امت توحید را پی ریختن و امامتِ انسان را پیش بردن و همه جا و همیشه، خوب امتحان دادن ...
ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟
اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!
"این پیام را من در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."! ابلیسی در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش، " دلیل منطقی" می دهد.
این بار اول، "جمره اولی"، رمی کن! از انجام فرمان خود داری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد،
"ابراهیم، اسماعیلت را ذبح کن"!
این بار، پیام صریح تر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند. قهرمان بزرگ تاریخ بیچاره ای است دستخوش پریشانی، تردید، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظیم توحید، در کشاش میان خدا و ابلیس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.
روز دوم است، سنگینی "مسئولیت"، بر جاذبه ی "میل" ، بیشتر از روز پیش می چربد. اسماعیل در خطر افتاده است و نگهداریش دشوارتر.
ابلیس، هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم باید بکار زند. از آن "میوه ی ممنوع" که به خورد "آدم" داد!
ابلیس در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش "دلیل منطقی" می دهد.
"اما ... من این پیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."؟
این بار دوم، "جمره وسطی"، رمی کن!
از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیل را نگه می دارد.
"ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن"! صریح تر و قاطع تر.
ابراهیم چنان در تنگنا افتاده است که احساس می کند تردید در پیام، دیگر توجیه نیست، خیانت است، مرز "رشد" و "غی" چنان قاطعانه و صریح، در برابرش نمایان شده است که از قدرت و نبوغ ابلیس نیز در مغلطه کاری، دیگر کاری ساخته نیست. ابراهیم مسئول است، آری، این را دیگر خوب می داند، اما این مسئولیت تلخ تر و دشوارتر از آنست که به تصور پدری آید. آن هم سالخورده پدری، تنها، چون ابراهیم!
و آن هم ذبح تنها پسری، چون اسماعیل!
کاشکی ذبح ابراهیم می بود، به دست اسماعیل، چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعیلِ جوان باید بمیرد و ابراهیمِ پیر باید بماند.، تنها، غمگین و داغدار...
ابراهیم، هر گاه که به پیام می اندیشد، جز به تسلیم نمی اندیشد، و دیگر اندکی تردید ندارد، پیام پیام خداوند است و ابراهیم، در برابر او، تسلیمِ محض!
اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت" داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!
ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!
ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آمد، و پدر، در قامت والای این "قربانی خویش" می نگریست!
اسماعیل، این ذبیح عظیم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگی آن گوشه، گفتگوی پدری و پسری!
پدری برف پیری بر سر و رویش نشسته، سالیان دراز بیش از یک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسری، نوشکفته و نازک!
آسمانِ شبه جزیره، چه می گویم؟ آسمانِ جهان ، تاب دیدن این منظره را ندارد. تاریخ، قادر نیست بشنود. هرگز، بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن، پدری و پسری، در خیال نیز نگذشته است. گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!
-"اسماعیل، من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم..."!
این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پایان گیرد. و پایان گرفت و خاموش ماند، با چهره ای هولناک و نگاههای هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشت داشتند!
اسماعیل دریافت، بر چهره ی رقت بار پدر دلش بسوخت، تسلیتش داد:
-"پدر! در انجامِ فرمانِ حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت و خواهی دید که – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!
ابراهیم اکنون، قدرتی شگفت انگیز یافته بود. با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید و جز آزادی مطلق نبود، با تصمیمی قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابلیس را یکسره نومید کرد، و اسماعیل – جوانمردِ توحید – که جز آزادی مطلق نبود، و با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید، در تسلیم حق، چنان نرم و رام شده بود که گوی، یک " قربانی آرام و صبور" است!
پدر کارد را بر گرفت، به قدرت و خشمی وصف ناپذیر، بر سنگ می کشید تا تیزش کند!
مهر پدری را، درباره عزیزترین دلبندش در زندگی، این چنین نشان می داد، و این تنها محبتی بود که به فرزندش می توانست کرد. با قدرتی که عشق به روح می بخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالی از خویش شد، و پر از عشقِ به خداوند.
زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!
آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد، بر روی خاک خواباند، زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دسته ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آمیز، شتابی هول آور، پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز بخود نیامده، چشم نگشوده، ندیده، در یک لحظه "همه او" تمام شود، رها شود، اما...
آخ! این کارد!
این کارد... نمی برد!
آزار می دهد،
این چه شکنجه ی بی رحمی است!
کارد را به خشم بر سنگ می کوبد!
همچون شیر مجروحی می غرد، به درد و خشم، برخود می پیچد، می ترسد، از پدر بودنِ خویش بیمناک می شود، برق آسا بر می جهد و کارد را چنگ می زند و بر سر قربانی اش، که همچنان رام و خاموش، نمی جنبد دوباره هجوم می آورد،
که ناگهان،
گوسفندی!
و پیامی که:
" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!
الله اکبر!
یعنی که قربانی انسان برای خدا – که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت – ممنوع! در "ملت ابراهیم" ، قربانی گوسفند، بجای قربانی انسان! و از این معنی دارتر، یعنی که خدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای اند که گرسنه اند، گرسنه گوشت! و از این معنی دارتر، خدا، از آغاز، نمی خواست که اسماعیل ذبح شود، می خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتل اسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، و شد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِ خدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است " حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیم را، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می برد، بی آنکه اسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند" ارتقاء می دهد، بی آنکه بر وی گزندی رسد!
که داستان این دین، داستان شکنجه و خود آزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست داستان "کمال انسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی که تو را بنام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می کند و عاجز، و بالأخره، نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد – ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبح گوسفندی، و آنچه در این عظیم ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می طلبید؟ کشتن گوسفندی برای چند گرسنه ای!
موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى کسى که در شکوهمندترین آیین دینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیکتر. ایام حج را نشانه اى از پاکیزگى ، رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى و باید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى، خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است.
سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند.
نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دیموآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسه ی ابتدایی معلّم موسیقی بودم. مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافتهام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار با استعدادی داشتهام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکردهام. امّا، از آنچه که شاگردان "از لحاظ موسیقی به مبارزه فرا خوانده شده" میخوانمشان سهمی داشتهام. یکی از این قبیل شاگردان رابی بود.
رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح میدهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایینتری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم. رابی درسهای پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش میکرد، حسّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان میداد. امّا او با پشتکار گامهای موسیقی را مرور میکرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره میکرد.
در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره میگفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو میزنم." امّا امیدی نمیرفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری در اینباره را نداشت. مادرش را از دور میدیدم و در همین حدّ میشناختم؛ میدیدم که با اتومبیل قدیمیاش او را دم خانه ی من پیاده میکند و سپس میآید و او را میبرد. همیشه دستی تکان میداد و لبخندی میزد امّا هرگز داخل نمیآمد.
یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمیآید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.
چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی درباره ی تکنوازی آینده به منزل همه ی شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم میتوانم در این تکنوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، "تکنوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمیتوانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین میکنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تکنوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت.
نمیدانم چرا به او اجازه دادم در این تکنوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که میگفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامه ی رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعه ی نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکند چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامه ی نهایی آن را جبران خواهم کرد.
برنامههای تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجه ی کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه آمد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"
رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو مینواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پردههای پیانو میرقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت. آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت میطلبد در نهایت شکوه اجرا میشد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوجگیری نهایی را به انتها رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کفزدنهای ممتدّ خود او را تشویق کردند.
سخت متأثّر و با چشمی اشکریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که میگفت، "میدانید خانم آنور، یادتان میآید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او کر مادرزاد بود و اصلاً نمیتوانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او میتواند بشنود که من پیانو را چگونه مینوازم. میخواستم برنامهای استثنایی باشد."
چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیدهای نبود که پردهای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبتهای کودکان ببرند؛ دیدم که چشمهای آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگیام پربارتر شده است.
خیر، هرگز نابغه نبودهام امّا آن شب شدم. و امّا رابی؛ او معلّم بود و من شاگرد؛ زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار، و عشق و باور داشتن خویشتن و شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانسته و ناخودآگاه به من یاد داد.
بله دوستان، باز هم صحبت از باور داشتن استعدادها و توانمندیهای نهفته ی جوانان، نوجوانان و نوباوگان است. چه خوب است که آنها را دریابیم و با حمایت و ارزش نهادن به شخصیت والای آنها نیروی استقامت و پشتکار، که همانا باور داشتن خویشتن است را در وجودشان تقویت کنیم.
Password Security Manager
مدیریت امنیت پسوورد
چگونه امنیت کلمه عبور خود را تضمین کنیم؟
داشتن یک رمز عبور مطمئن از جمله نکات مهم برای هر کسی است که تحت وب فعالیت میکند. شمایی که روزانه به گشت و گذار در اینترنت می پردازید مطمئنا در سایت ها و انجمن های مختلفی هم عضو هستید که برای ورود به آن ها نیاز به وارد کردن کلمه عبور خود را دارید. انتخاب یک رمز عبور مطمئن (شاید) حیاتی ترین کاری است که برای امنیت اطلاعات خود باید انجام دهید. حتما شما هم این جمله را از مسئول کامپیوتر یا شبکه یا افراد متخصص در کامپیوتر شنیدهاید که "کلمه عبور خود را به دیگران ندهید" یا جملههایی شبیه به این مبنی بر حفظ و نگهداری از کلمه عبور. دلیل این همه اصرار و جملههای تکراری چیست؟ و چرا ما باید کلمه عبور خود را از همکار یا هر فرد دیگری پنهان نگهداریم؟ به نظر شما از کجا باید فهمید که رمز عبور انتخابی تان از جهات مختلف، امنیت کامل را دارد؟!
بدون شک، تمام کاربرانی که تا به حال با کامپیوتر کار کردهاند، میدانند که فایلها، تنها اجزاء دارای ارزش در کامپیوتر هستند که در صورت از بین رفتن، شاید هرگز قابل برگشت نباشند. به طور کلی، انواع مختلف فایلهایی که یک کاربر در طول ماهها و سالهای گذشته برای خود تولید یا جمعآوری میکند، به عنوان سرمایهایی برای او محسوب میشود. چنانچه این فایلها مربوط به محیط کار یا پروژههای کاربر باشد، ادامه کار او به آنها بستگی دارد و چنانچه مربوط به مسائل شخصی باشد، میتواند زندگی و آرامش شخص را به خطر بیاندازد. همانطور که اکنون حفظ رمز کارتهای اعتباری برای همه افراد ضروری است (به دلیل ارتباط مستقیم با سرمایه) بدیهی است با بالا رفتن ارزش اطلاعات دیجیتال، لزوم حفظ و نگهداری از رمز نیز امری واجب خواهد شد.
با توجه به مسائل فوق، نگهداری، حفظ و انتخاب یک رمز خوب برای هر کاربر امری لازم و ضروری به نظر میرسد و با توجه به افزایش دستگاه های دیجیتال و لزوم انتخاب رمز برای هر کدام از آنها به نظر میرسد در آینده تمامی افراد، تمایل به حفظ و نگهداری رمز را در خود احساس میکنند. به همین منظور لازم است که اطلاعاتی هرچند کم در این زمینه را داشته باشیم.
اهمیت حفظ رمزها توسط صاحبان آنها به حدی است که اکنون توصیههای بسیاری در این زمینه میشود تا کاربران را مجاب به دقت بیشتر در این راستا و همچنین فراگیری ریزهکاریهای این امر کند. اکتشاف رمز و به دست آوردن رمز دیگران یکی از دغدغههای هکرها بوده تا با استفاده از آن بتوانند به اطلاعات شخصی یا کاری یک کاربر دست یافته یا از طریق آن وارد یک شبکه محلی شوند.
اصولا چهار روش شناخته شده برای به دست آوردن رمز دیگران وجود دارد که در صورت آشنایی کاربران با آنها، میشود درصد بسیار زیادی از آن را کاهش داد. این چهار روش به شرح زیر هستند:
1- Passive Online Attacks :
در این روش هکرها از نرمافزار یا سختافزارهای جاسوسی یا Sniffer ها استفاده میکنند. به این ترتیب که این نرمافزار یا سختافزار با قرار گرفتن بر روی شبکه، اطلاعات در حال انتقال بر روی سیمها را Sniff کرده و برای هکر ارسال میکنند.(سختافزارهای Sniffer در کنار کابل شبکه (کابلهای سیمی) قرار گرفته و اطلاعات داخل آن را میخوانند ولی نرمافزارها با نصب بر روی یک کامپیوتر شبکه این کار را انجام میدهند). طبق آخرین اخبار غیر رسمی، سختافزار Sniffer کابل فیبر نوری با قیمت 45000 دلار در آمریکا ساخته شده است.
2- Active Online Attacks : این روش در واقع حدس زدن رمز کاربران است که روش تجربی و با توجه به فرهنگ و ذهنیات فرد است. به طور معمول کاربران از مبتدی تا حرفهای سعی میکنند رمزی را برای خود در نظر بگیرند که به راحتی بتوانند آن را در خاطر نگهدارند. به همین دلیل اکثر کاربران از موارد آشنا نظیر شماره شناسنامه، نام فرزند، نام همسر و ... که همگی قابل حدس زدن میباشند را به عنوان رمز خود در نظر میگیرند. کاربران زرنگتر از ترکیب آنها استفاده میکنند که یافتن و حدس زدن آن کمی مشکلتر خواهد بود. هکرها نیز با توجه به این اصل که کارایی بسیاری نیز برای آنها دارد، ابتدا اطلاعات پرسنلی افراد را یافته و با آنها به حدسزنی رمز میپردازند .
3 - Offline Attacks: در این روش از ابزار نرمافزاری برای یافتن رمز استفاده میشود. این ابزارها معمولا بر دو نوع هستند:
الف - Dictionary Attack : ابزارهای این روش، با کمک گرفتن از ذهن هکر، به یافتن رمز در کلمات لغتنامه میپردازند. برای این کار حتی از لغتنامههای غیر انگلیسی نیز استفاده میشود (لغتنامه فارسی نیز برای این موضوع تهیه شده است)
ب - Brute Force : در این روش نرم افزار ابتدا تعداد حروف رمز را با کمک هکر (یا بدون کمک) یافته و با استفاده از حروف و کلمات پیشنهادی هکر، به صورت منظم و یک به یک با جایگذاری آنها، سعی در یافتن رمز میکند (به دلیل تعداد بسیار بالای حروف و اعداد، ممکن است زمان بسیاری نیاز داشته باشد و هرچه رمز قویتر و پیچیدهتر باشد، زمان بیشتری لازم دارد). در این روش بدیهی است که انتخاب رمز مناسب و قوی میتواند به شکست این نرمافزار بیانجامد. در مواردی که رمز قوی و مناسب است برای پیدا کردن آن، حتی ممکن است کامپیوتر احتیاج به چندین سال زمان برای یافتن آن داشته باشد که عملا غیر قابل استفاده خواهد بود.
۴- Non Electronic Attacks : در این روش از راههای غیر معمول و غیرکامپیوتری برای یافتن رمز دیگران استفاده میشود. برخی از این روشها عبارتند از:
الف- نگاه کردن به کیبورد هنگام تایپ کاربر بدون اینکه او متوجه شود (معمولا افرادی که از تبحر خاص در تایپ برخوردارند یا چشمان تیزی دارند به راحتی میتوانند حروفی که تایپ میشوند را ببینند)
ب- از پشت سر فرد نگاه کردن
ج- کاغذ فسفری: با دادن یک کاغذ مخصوص فسفری به کاربر بدون اینکه او متوجه شود، دستانش به فسفر آغشته شده، سپس بر روی کیبورد اثر کلماتی که تایپ میکند، برجا خواهد ماند. البته این اثرات در حالت عادی غیر قابل رویت هستند و با نور مخصوصی که به آنها تابیده میشود، قابل رویت خواهند بود. به این ترتیب فرد میتواند متوجه رمز کاربر شود یا حداقل بخش عمدهای از آن را به دست آورد.
د- مهندسی اجتماعی: هکرها اعتقاد بسیاری به این مهندسی دارند. در این روش با استفاده از فرهنگ، ذهنیات، کمبودهای روحی و ... افراد مختلف، اطلاعات مهمی را به دست میآورند. به واقع در این روش که بسیار نیز موثر است، با ترفندهای مختلف، اطلاعات فرد را از خود او یا اطرافیانش به دست میآورند. در این روش بیشتر که بر روی مسئول شبکه یا افراد مهم انجام میشود و به جای استفاده از ابزار، سعی میشود با روشهای مختلف گفتاری، رمز یا اطلاعاتی که منجر به لو رفتن رمز میشود را از زبان خود فرد بیرون کشید.
علاوه بر روشهای فوق که به صورت دستهبندی شده وجود دارد، چند روش که هنوز دسته بندی نشده نیز وجود دارد که به معرفی آنها میپردازیم:
1- Key Loggers: این نوع نرمافزارها با قرارگیری بر روی یک سیستم، کلیه استفادههای کاربر از ماوس و کیبورد را ضبط کرده و برای هکر ایمیل میکند. در این روش حتما میبایست نرمافزار بر روی کامپیوتر شما نصب شود پس دقت کنید هیچ نرمافزاری را بدون شناسایی و نوع عملکرد بر روی کامپیوتر خود نصب نکنید.
۲-Fishing: در این روش، صفحهای مشابه یکی از سایتهای معتبر جهان ساخته و برای شما ارسال میشود یا اینکه شما را تشویق به ثبت نام برای شرکت کردن در یک قرعهکشی بزرگ میکند و شما نیز بدون توجه، تمام اطلاعات خود را وارد میکنید. توجه داشته باشید حتی اگر این کار را انجام میدهید، از رمز ایمیل یا رمزهای مهم خود در این صفحات استفاده نکنید و به صفحاتی که از شما اطلاعات میخواهند به راحتی پاسخ ندهید.
2- استفاده از دو روش برای شناسایی: در سیستم خود و برای ورود از دو روش شناسایی استفاده کنید مثلا استفاده از کارت هوشمند و رمز معمولی به صورت سری که باعث میشود ورود به محوطه شخصی شما بسیار سخت شود. این روش معمولا هزینه چندانی نیز برای شما ندارد .
3- استفاده از تجهیزات بیومتریک: تجهیزات بیومتریک، تجهیزاتی هستند که از مشخصات منحصر به فرد فیزیک شما استفاده میکنند مانند اثر انگشت، اثر شبکیه چشم صدا یا ... . این موارد چون تقریبا در جهان منحصر به فرد است، غیر قابل تقلب و سوء استفاده است. در حال حاضر بهترین روش شناسایی افراد در جهان همین روش است و تنها ضعف وارده به آن، قیمت بالای آن است ولی به نظر میرسد آینده از آن این تکنولوژی است.
با توجه به موارد ذکر شده فوق، نتیجه می گیریم که امنیت پسوورد یا همان کلمه عبور حیاتی ترین بخش برای فعالیت در دنیای پر رمز و راز آی تی و اینترنت است و با کمی دقت و جدیت میتوانیم علاوه بر حفظ اطلاعات شخصی و کاری خود، از عواقب خطرناک لو رفتن آن نیز در هر زمان جلوگیری کنیم.
2- استفاده از دو روش برای شناسایی: در سیستم خود و برای ورود از دو روش شناسایی استفاده کنید مثلا استفاده از کارت هوشمند و رمز معمولی به صورت سری که باعث میشود ورود به محوطه شخصی شما بسیار سخت شود. این روش معمولا هزینه چندانی نیز برای شما ندارد.
3- استفاده از تجهیزات بیومتریک: تجهیزات بیومتریک، تجهیزاتی هستند که از مشخصات منحصر به فرد فیزیک شما استفاده میکنند مانند اثر انگشت، اثر شبکیه چشم صدا یا ... . این موارد چون تقریبا در جهان منحصر به فرد است، غیر قابل تقلب و سوء استفاده است. در حال حاضر بهترین روش شناسایی افراد در جهان همین روش است و تنها ضعف وارده به آن، قیمت بالای آن است ولی به نظر میرسد آینده از آن این تکنولوژی است.
با توجه به موارد ذکر شده فوق، نتیجه می گیریم که امنیت پسوورد یا همان کلمه عبور حیاتی ترین بخش برای فعالیت در دنیای پر رمز و راز آی تی و اینترنت است و با کمی دقت و جدیت میتوانیم علاوه بر حفظ اطلاعات شخصی و کاری خود، از عواقب خطرناک لو رفتن آن نیز در هر زمان جلوگیری کنیم.